فصل دوم سروک، از اوایل شهریور آغاز شد و ما بچههای سروک، دور هم جمع شدیم. یواش یواش با هم آشناتر شدیم و از خودمون شروع به گفتن کردیم.
انگار سروک یه کانونِ گرمِ کوچیک بود که ما از جاهای مختلف ایران و حتی دنیا دور هم جمع شده بودیم تا دغدغهها و سوالاتمون رو – بدون انتظار از گرفتن جواب درست یا غلط ، بدون ترس از قضاوت شدن یا حتی اشتباه کردن – با هم در میون میگذاشتیم و دربارهاش گفتگو میکردیم تا ببینیم دنیا از نظر بقیه چطوریه و نگاه اونها به سوالهای ما چیه.
بعد از یه مدت، وارد «پروژهها» شدیم. پروژهها فضایی بودن که در اون ما سعی میکردیم با همۀ تفاوتهامون، یک کار مشترک انجام بدیم و سختیهای همراهی توی یه راه مشترک رو تجربه کنیم.
حالا توی این برنامه اختتامیه، میخواهیم گزارشی مختصر از گوشهای از ماجراهای سروک رو به شما بدیم.