ما بچههای سروک، حدود نیمه اسفندماه دور هم جمع شدیم. روزهای اول نمیدونستیم قراره دقیقا چه اتفاقهایی بیفته. یواش یواش با هم آشناتر شدیم و از خودمون شروع به گفتن کردیم.
انگار سروک یه کانونِ گرمِ کوچیک بود که ما از جاهای مختلف ایران و حتی دنیا دور هم جمع شده بودیم تا دغدغهها و سوالاتمون رو – بدون انتظار از گرفتن جواب درست یا غلط ، بدون ترس از قضاوت شدن یا حتی اشتباه کردن – با هم در میون میگذاشتیم و دربارهاش گفتگو کردیم تا ببینیم دنیا از نظر بقیه چطوریه و نگاه اونها به سوالهای ما چیه.
بعد از یه مدت، وارد «پروژهها» شدیم. پروژهها فضایی بودن که در اون ما سعی میکردیم با همۀ تفاوتهامون، یک کار مشترک انجام بدیم و سختیهای همراهی توی یه راه مشترک رو تجربه کنیم.
حالا توی این برنامه اختتامیه، میخواهیم گزارشی مختصر از گوشهای از ماجراهای سروک رو به شما بدیم.
اول از همه، یه نگاه بندازیم به آمارهای فصل اول: