حواس پنج‌گانه

زمان اجرا:
فصل سوم سروک
مشارکت‌کنندگان:
بهار، غزل، گلاره، مبینا
راهنمایان:
مصطفی، محمد، با حضور افتخاریِ «مجید»

حواس پنجگانه! مظلوم تر از حواس پنجگانه هم داریم؟ هر روز و هر لحظه داریم از طریق حواس پنجگانه مون دنیای اطراف رو درک میکنیم، لذت میبریم و اطلاعات کسب میکنیم. ولی چقدر در طول روز بهشون فکر میکنیم؟ یا چقدر تلاش کردیم روی یک حس خاص متمرکز بشیم و سعی کنیم تقویتش کنیم؟ مگر نه اینکه ما هرچه بلد هستیم رو مدیون ورود اطلاعات از طریق حواس پنج‌گانه هست؟ 

توی این پروژه ما سعی کردیم دنیای بدون «دیدن» رو تجربه کنیم و با بستن چشمها درک خودمون رو از جهان برمبنای سایر حواس خودمون شکل بدیم.

مثلا شده تا به حال چشم هاتون رو ببندید و به صدای خیابان گوش بدید و بعد تصور کنین الان چه چیزهایی اون بیرون هست؟ آدم ها یا ماشین هایی که رد میشن چه شکلی هستن؟ یا توی پارک روی چمن ها بشینیم و با چشم های بسته نفس عمیق بکشیم و سعی کنیم با تمام قدرت از جوانه های بویایی مون استفاده کنیم تا بفهمیم دوروبرمون چه چیزهایی هستن. 

توی این پروژه، مجید عزیز هم با ما همراه بود که نابینایی مطلق داره و اون از دنیای خودش برای ما، و ما هم از دنیای خودمون برای اون گفتیم.

خلاصه، هدف از این پروژه شرکت در مجموعه ای از فعالیت هاست که در اونها تجربه جدیدی از حواس پنجگانه کسب می کنیم. با دنیای روشندلان آشنا میشیم، تلاش میکینم یاد بگیریم چطور بدون چشم ببینیم، صدا ها رو لمس کنیم و خط بریل رو با نوک انگشتانمون بخونیم.

ما هر هفته فعالیتهایی رو مشخص می‌کردیم و همه با هم اونها رو انجام می‌دادیم و تجربیات خودمون رو با سایر هم‌پروژه‌ای‌ها به اشتراک می‌گذاشتیم. حالا خلاصه‌ای از آنچه گذشت رو برای شما روایت می‌کنیم: 


مقدمه

قبل از هرچیز، این ویدیو رو حتما تا انتها ببینید، مجید دوست نابینا و همکار ما در این پروژه توضیحاتی میده که باید از زبان خودش بشنوید.

فعالیت اول:

در هفته پیش رو به بچه ها گفته شد که با چشمان بسته لباس های خودشون رو بپوشند و همچنین با کانون نابینایان شهر خودشون تماس بگیرند و درخواست کنند که یک صفحه از خط بریل رو در اختیار اونها قرار بدهند.

تجربه مبینا:

سلااام به همگی امیدوارم حالتون خوب باشه

توی این پست می خوام یه گزارشی از این یک هفته ای که گذشت بهتون بدم

اولین روز که من تصمیم گرفتم چشم بسته لباس بپوشم، شلوارمو پیدا نمی کردم و نمی دونستم کجا گذاشتم🥲😂
بعد مجبور شدم یه لباس دیگه بپوشم با اون شلواری که می دونستم کجاست و دقیقا چیه، جورابمم چپه پوشیدم :/

ولی از روزای دوم به بعد خیلی بهتر شد راحت تر پیدا می کردم و سرعتمم بیشتر شده بود.

یه روزم اومدم از در خونه چشم بسته برم تو آشپزخونه، یه نون هم دستم بود. متاسفانه عملیات با شکست مواجه شد و من نابود گشتم و نون هم ….
چیزی نموند ازش😂😂😂
راستی به انجمن نابینایان شهر تهران هم زنگ زدم :))
روزای اول که همش مشغولی می زد و کسی پاسخگو نبود!!
ولی بالاخره جواب دادن و بهم گفتن که باید صبر کنم و شنبه ی هفته ی بعدی باهاشون تماس بگیرم که بتونم با یکی از استادای اونجا درمورد خط بریل و نحوه ی تهیش صحبت کنم 🙂

این هم روایتِ شفاهی مبینا از ماجرا:

تجربه غزل:

روز اول تصمیم گرفتم با ساده ترین لباسم شروع کنم تصمیم گرفتم یک شلوار و تیشرت انتخاب کنم وای خب اشتباه می کردم که فکر می کردم سادس جون تقریبا کل لباسم و باز کردم ولی آخرین نتونستم تیشرت مورد نظرم رو پیدا کنم ولی شلوار و راحت پیدا کردم

روز دوم هم اشتباه داشتم ولی خیلی بهتر از روز قبل بود چون تصمیم گرفتم اول با دقت به لباسام نگاه کنم و بعد یکی از اون ها رو در نظر گرفتم و پوشیدم و خب این خوشحالم کرد

روز سوم از مادرم خواستم که از بین لباسم انتخاب کنه تا من پیداش کنم و خب باید بگم بجز اشتباه بستن دکمه هام اشتباه دیگه ای نداشتم و خوب پیش رفتم

روزهای سوم و چهارم هم به همین روال گذشت و من روز به روز خطاهای کمتری داشتم و تقریبا دیگه جاهای لباسام و حفظ شدم
برای همین تصمیم گرفتم این دفعه به سراغ کمد خواهرم برم و هر لباسی که خودش بهم پیشنهاد میده رو پیدا کنم و واقعا سخت بود چون اصلا با کمدش آشنایت نداشتم !

گزارش دوم:
من با مرکز نابینایان شهرم تماس گرفتم و شماره ای به من دادن ولی متاسفانه پاسخ گو نبودن

و این هم روایت شفاهی غزل از ماجرا:

تجربه بهار:

تجربه گلاره:

فعالیت دوم:

توی فعالیت بعدی، ما باید تصویر خودمون رو در آینه به دقت می‌دیدیم و سعی می‌کردیم در حافظه نگه داریم و اون رو با چشمان بسته روی یک کاغذ A4 بکشیم. قرار گذاشتیم هر روز این کار رو بکنیم و ازش عکس بگیریم تا پیشرفت خودمون رو متوجه بشیم. بعد عکسهایی که کشیدیم رو با هم‌پروژه‌ایها به اشتراک گذاشتیم. شما هم بخشی از این هنرنمایی‌ها رو تماشا کنین. البته چون بعضی از بچه‌ها دوست نداشتند که این نقاشی‌ها منتشر بشه، این بخش رو بدون نامِ منتشر میکنیم.

فعالیت سوم:

این هفته از بچه ها خواسته شد چند نوع از حبوباتی که در منزل دارند را با هم مخلوط کنند و با کمک گرفتن از حس لامسه آنها را از هم جدا کنند. این عمل را می بایست چندین بار تکرار میکردند تا سرعت تفکیک کردنشان بهبود می یافت.

تجربه مبینا:

سلاااام به همگی خسته نباشید شبتون بخیر من تصمیم گرفتم که لوبیا قرمز، لوبیا چیتی، لپه و عدس رو از هم جدا کنم و در کماااال ناباوری خیلیاشو درست دسته بندی کردم اول از همه دونه دونه با دقت همشونو لمس کردم و به نظرم همین باعث شد دسته بندیام درست بشه

تجربه بهار:

سلام
خب گزارش فعالیت این هفته پروژه با حبوبات
بنظر کار راحتی میومد و خب البته نسبتا راحت بود.
اول با مراحل آسون مثل لوبیا و نخود شروع کردم که طبیعتا خیلی کار سختی نبود ؛ بعد کم کم رفتم سراغ لپه و عدس که بیشتر شبیه به هم هستن که درصدی خطا داشتم و بعد هم لوبیا قرمز و لوبیا چشم بلبلی رو باهم قاطی کردم ، جدا کردن اینها به نسبت سخت تر بود (تقریبا یکی بودند ) بعد از چند بار امتحان کردن سعی کردم بیشتر روی جزییات و تفاوت هاشون تمرکز کنم تا بهتر بتونم از هم تشخیص‌شون بدم.

تجربه گلاره:

تجربه غزل:

فعالیت چهارم:

توی این فعالیت قرار شد که هر کدوم از بچه‌ها، یک جایی رو انتخاب کنن و بنشینن. یک کاغذ جلوی خودشون بگذارن، بعد چشماشون رو ببندن و خودشون رو در مرکز کاغذ تصور کنن. حالا صداهایی که از اطراف می‌شنون رو با توجه به جهتی که صدا ازش میاد، بنویسن.

فعالیت پنجم:

در فعالیت بعدی، قرار شد بچه‌ها با چشم بسته در خانه و یا در محیطی بیرون از خانه و با کمک دوست یا یکی از اعضای خانواده با چشم بسته راه بروند و تجارب خودشان را بازگو کنند.

تجربه غزل:

تجربه بهار:

تجربه مبینا:

فعالیت ششم:

در هفته آخر از بچه ها خواسته شد هر فعالیتی که به ذهنشان میرسد به طور آزادانه انجام دهند و فیلم و عکس مربوط به آن را با دوستانشان به اشتراک بگذارند. و این هم، کارهای درخشان بچه‌ها:
ماجرای ساخت بریل توسط گلاره و غزل

در این فایل صوتی گلاره توضیح می‌دهد که چگونه وقتی موفق نشد از مرکز نابینایان کاغذ الفبای خط بریل را تهیه کند، خودش این کاغذ را درست کرده است. تصویر زیرش هم عکس کاغذ بریل هست که غزل باتوضیحات گلاره آن را درست کرده.

همنوازی زیبای مبینا و گلاره با چشمان بسته

این هم نوازی در زمانهای مختلف توسط مبینا و گلاره با چشمان بسته ضبط و ارسال شده و سپس ما در تیم سروک آنها را با هم مونتاژ کردیم تا این قطعه زیبا ساخته شود. تماشا کنید و لذت ببرید:

گالری فعالیتهای گلاره

قبل از هر چیز توضیحات گلاره رو بشنویم:



نواختن محمد با چشمان بسته

یک ویدیو از محمد در حال نواختن با چشمان بسته:

و اما سخن آخر:

گفت‌وگویی شنیدنی

در جلسه آخر پروژه، مجید از ابتدا همراه ما بود. این گفتگوی جالب ارزش آن را داشت که کل آن را با شما به اشتراک بگذاریم

درباره حس و حال این پروژه و توصیه به آنها که درآینده می‌خواهند این پروژه را تجربه کنند.

حکایتهایی از پروژه «حواس پنج‌گانه»

تجربه «غزل» از این پروژه

تجربه «گلاره» از این پروژه

تجربه «مبینا» از این پروژه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.