سلام | خداحافظ

زمان اجرا:
فصل سوم سروک
مشارکت‌کنندگان:
آگرین، سام، سوگل، ملینا
راهنمایان:
علی، ماجد

تا حالا به چراغ‌برق‌هایی که انقدر آروم کنار پیاده‌روها یا خیابونا ایستادن دقت کردید؟ تا حالا فکر کردید که اونا از اون بالا ما رو چطوری می‌بینند؟ آیا از پنجره‌های آپارتمان‌های روبرویی توی خونه‌های ما سرک می‌کشن؟ آیا کچلی‌های پس سر آدما رو ازون بالا خوب می‌بینن؟
به نظرتون چند تا چیز دور و بر ما هست که مثل این چراغا ما بهشون بی‌اعتنا هستیم، یا با اینکه مدام ازشون استفاده می‌کنیم، اما در واقع هیچ‌وقت به این فکر نکردیم که ما «چرا» و «چطور» داریم ازشون استفاده می‌کنیم؟
توی این پروژه ما دنیا رو یه جور دیگه تصور کردیم؛ غیر از اون تصویری که همیشه بهش عادت داشتیم؛ یه جوری که نیست و هرگز هم نبوده. برای این کار باید عادت‌های ذهنمون رو می‌شکستیم. چون ما به خیلی چیزهای اطرافمون وابسته شدیم و برای همین درست نمی‌بینیم‌شون. سعی کردیم ببینیم چیزایی که ما بیشتر از همه به‌شون وابسته‌ هستیم، اگه نبودن زندگی ما چجوری بود،‌ یا چیزهایی که ما در زندگی به‌شون خیلی توجه نمی‌کنیم و بی‌اعتنا از کنارشون می‌گذریم، چه تاثیری می‌تونن توی زندگی ما بگذارند.

برای همین اسم پروژه اینه: «سلام | خداحافظ»! چون ما توی این پروژه، زاویه دیدمون رو عوض کردیم، انگار با یه چیز قدیمی خداحافظی می‌کردیم و یه چیزِ جدید رو تجربه می‌کردیم. در واقع ما توی این پروژه دنبال این بودیم که از چیزهای دور و برمون “آشنایی‌زدایی” بکنیم. برای همین هر کدوممون یه چیزی از دنیای اطرافمون رو انتخاب کردیم و شروع کردیم توی خیالمون باهاش گفتگو کردن.

توی جلسات آنلاین هم بقیه هم‌گروهی‌ها به ما کمک کردن که این مصاحبه رو تکمیل کنیم. توی این فصل، بچه‌ها تصمیم گرفتن بجای اینکه حرفهاشون رو به صورت یک مصاحبه صوتی دربیارن، به شکل مکتوب و با فرمتی متفاوت منتشر کنن. حالا شما رو دعوت میکنیم به خوندنِ این حکایتها: 

حکایتِ سام و تابلوی کوچه‌‌ای که شاهدِ آن شب بود...

مطالعه روایت سام

حکایتِ سوگل و ساعتی که همیشه روی مچش بود...

مطالعه متن گفتگوهای سوگل

حکایتِ ملینا و پاک‌کن

مطالعه روایت ملینا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.