حجاب

کنج:
چهاردهم
به روایتِ:
گندم
مشارکت کنندگان:
فاطمه، کریما، گندم، ماجد، مرضیه، نعیم، نوش‌آفرین
تسهیل‌گران:
امیرحسین، نوش‌آفرین

بخشهایی از این جستار:

  • توی روزهای اول مدرسۀ جدیدم فکر می‌کردم کسی قرار نیست با من به خاطر این که حجاب دارم دوست بشه، مثلاً فکر کنن ممکنه بهشون گیر بدم.
  • درک می‌کنم که چه حسی داری این که همه یه جوری بهت نگاه می‌کنن! خیلی بَدِه؛ می‌دونی این چیزا جزو کلیشه‌ها شدن. مدت‌ها طول می‌کشه تا مردم درکش کنن.
  • تو تعامل با آدم‌های متفاوت با خودت یهو می بینی که اِه، من فکر می‌کردم این آدم هم این شکلی باشه یا این باور داشته باشه ولی الان می‌بینم که دقیقاً برعکسه!

خوشحال میشیم که روایتِ کاملِ این جستار رو بشنوین: 

فایل مکتوب این جستار را هم می‌توانید اینجا مطالعه کنید. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.