زمان ایستاد
کنج:
شانزدهمبه روایتِ:
امیدمشارکت کنندگان:
امید، سام، سوگل، کاوه، کریما، ماجد، مینا، نعیمتسهیلگران:
کاوه، یاسیبخشهایی از این جستار:
- خیلی وقتها دوست دارم یه کنترلی داشته باشم و زمان رو نگه دارم تا همه کار بکنم: همه کتابهارو بخونم، همه درسهارو از بر بشم… هرکاری میکنم نمیتونم به همه چیزهایی که دوست دارم بپردازم و حسرت میخورم.
- در ادامه گفت که دوست داره بدون این که زمان بایسته چند سال بدون نگرانی از بیدار شدنِ بعدش، به خواب بره و حتی رویایی هم نبینه و اسمش رو یه جور مرگ موقت گذاشت. و توضیح میده: این که بتونی چند وقتی به روح و جسمت استراحت بدی و بعد دوباره کاملتر شروع کنی.
.
خوشحال میشیم که روایتِ کاملِ این جستار رو بشنوین:
فایل مکتوب این جستار را هم میتوانید اینجا مطالعه کنید.